سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عـطر ظهــور

آنکه تو را ندارد چه دارد و آنکه تو دارد چه ندارد؟

بخش خواندنی ها.....

 

 

 

 

 حجاب....حح

 





خاطره زندگی  شهید مجتبی علمدار



سید عاشق بچه بود میگفت میخوام چهار تا بچه داشته باشم دوتا دختر دوتا پسر خداوند فقط یک دختر به ماداد که اقا


سید به علت علاقه ای که به حضرت زهرا ص داشت نام اورا زهرا گذاشت .


میگفت اگرخدا به من پسر دهد نامش را میگذارم ابوالفضل علمدار.


وقتی میخواست زهرا را بخواباند برایش داستان میگفت اما نه مثل داستان هایی که بقیه برای برای بچه هایشان


تعریف میکنند.اقاسید برای زهرای کوچک از لحظه هایی که جانباز شد از خاطرات جبهه و خاطرات دوستان شهیدش


تعریف میکرد میگفتم اقاسید برای بچه کوچک از این داستان ها تعریف نمیکنند میگفت زهرا باید از حالا راه شهادت را


بداند باید بداند که شهید چه کسیست و جبهه چیست باید دل زهرا با این مسائل انس بگیرد در تربیت زهرا شیوه های


جالبی داشت هرگز اورا تنبیه نمیکرد اصلا با زدن مخالف بود به خصوص انکه میگفت نام مادری روی اوست اگر زهرا


اذیت میکرد سید فقط سکوت میکرد همین سکوتش باعث میشد تا زهرا با اینکه خیلی بچه بود متوجه اشتباهش


شود.بعد میرفت و از پدرش عذر خواهی میکرد معتقد بود تنبیه باید اخلاقی باشد تا اثر اخلاقی هم بگذارد میگفت باید با


بچه دوست بود .

 

در کارهای خانه خیلی به من کمک میکرد 


من و دخترم را میفرستاد خانه مادرم وقتی بر میگشتیم  خانه باور کردنی نبود خانه مثل دسته گل شده


بود سید چایی اماده کرده بود و.... با اینکه خسته بود اما یک بارم نشد که بگوید من دیگر خسته شدم .همه کارهایش با


نظم انجام میشد مگر زمانی که مریض میشد حتی در ان وقتم نگران بی نظمی های اطافش بودو ناراحت میشد .


رفتارش همیشه با متانت و سنگینی خاصی همراه بود برای همین مورد علاقه مادرم بود .با فامیل و اشنا متواضعانه


برخورد میکرد .نسبت به سن و سالش ادم فکر میکرد دکترا دارد.اوقات فراغت را در خانه بیشتر با زهرا بود یا به تمرین


مداحی می پرداخت .گاهی از او میخواستم که برای ما مداحی کند .اوهم به شوخی میگفت تا درخواست رسمی


نکنید نمی خوانم.

 .اصلا در بند تشریفات نبود .مهمان که میخواست بیاید به من میگفت یک نوع غذا


درست کنم میگفتم:اقاسید ممکنه مهمان از غذایی که ما سر سفره میگذاریم دوست نداشته باشد.


فکری میکردو میگفت :از نظرشرعی درست نیست اما حالا که این حرف را زدی مهمان حبیب خداست اشکال ندارد


فقط نباید اصراف شود .

اصلا یادم نمی اید که به من دستوری داده باشد روزه که میگرفت هیچ وقت نمیگفت برایم غذا بیار و یا اماده کن وقتی


میدیدم  که با یک استکان چایی دارد افطار میکرد میرفتم غذارا اماده میکردم و برایش میوردم.


اما میدیدم که خیلی غذا نمیخورد میگفتم اقا شما روزه بودید باید بخورید تا نیرو بگیرید و بتوانید کارهایتان را انجام دهید .


میگفت زیاد خوردن باعث میشود انسان پایبند دنیا شود .

هربار که برایش غذا درست میکردم خیلی تشکر میکرد و میگفت :انشاالله خداوند طعام بهشتی نصیب شما کند


   


دوستان این کتاب همسفر شهدا نام داره که بخشی از خاطرات و زندگینامه شهید سید علیرضا مصطفوی هستش 

من درحال خوندن این کتاب  هستم به شماهم توصیه میکنم  بخرین و بخونین یازهرا..


از اردو برگشته بودیم هفدهم تیرماه بود سید برای برگزاری کلاس وارد کانون شد از پله ها بالا می امد .بچه ها از بالا اورا دیدند .توی راه پله داد میزدنند اومد اومد
 
به محض اینکه وارد سالن شد همه باهم گفتند :تولد تولد تولدت مبارک 
خیلی غافلگیر شده بود .

بعد از کلی خنده و شوخی و خوردن شیرینی و.......ببه بچه ها گفت:

به جای گرفتن تولد برای امثال من "سعی کنید مراسم تولد اهل بیت رو خوب برگزار کنید.




 


 

 

 




[ پنج شنبه 93/5/2 ] [ 6:37 عصر ] [ شهیده ] نظر